علمی-پژوهشی
رضا برنجکار؛ حسین حجتخواه
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 1-32
چکیده
معناشناسی اسما و صفات الهی از مباحث مهم اعتقادی در حوزة فلسفة دین، فلسفه، کلام، عرفان، و دینپژوهی معاصر است. این بحث در حوزة علوم اسلامی بیشتر با عنوان تشبیه و تنزیه مطرح میشود. ابن عربی تشبیه را در عین تنزیه و تنزیه را در عین تشبیه میداند. از دید وی، شباهت صفاتِ خداوند و ممکنات در این است که صفات خداوند تجلیات او و ...
بیشتر
معناشناسی اسما و صفات الهی از مباحث مهم اعتقادی در حوزة فلسفة دین، فلسفه، کلام، عرفان، و دینپژوهی معاصر است. این بحث در حوزة علوم اسلامی بیشتر با عنوان تشبیه و تنزیه مطرح میشود. ابن عربی تشبیه را در عین تنزیه و تنزیه را در عین تشبیه میداند. از دید وی، شباهت صفاتِ خداوند و ممکنات در این است که صفات خداوند تجلیات او و صفات ممکنات نمودهای صفات اویند. به اعتقاد او تشبیه در اصل وجود و تنزیه در حدودِ تجلیات است، اما ملاصدرا، بر اساس نظریة صدور و سنخیتِ علّی و معلولی، کمالات مخلوق را، به کاملترین نحو، در خداوند موجود میداند. از اینرو، او با درپیشگرفتن رویکرد اثباتی (بر اساس سه اصل بنیادین در این مکتب، یعنی اصالت وجود، اشتراک معنوی در مفهوم وجود، و تشکیک در حقیقت وجود) قائل به اشتراک معنوی و تشکیک در باب وجود و صفات الهی شده است و بدینطریق، میکوشد تا خود را از دو محذور تعطیل و تشبیهِ مطلق رها کند. علامه طباطبایی در برخی مواضع همان نظریة ملاصدرا را بیان میکند، اما در برخی مواضع دیگر، معانی صفات را قابل انطباق بر خدا نمیداند، زیرا بر این باور است که محدودیتها، از جمله عدم عینیت صفات با هم و نیز با ذات، را نمیتوان از آن سلب کرد. با بررسی و نقد این دیدگاهها خواهیم دید که همة این دیدگاهها مبتنیبر مبانی وجودشناختیایاند که هرچند تشبیه مطلق را نفی میکنند، اجازة کنارگذاشتن مطلقِ تشبیه را نمیدهند، البته دیدگاه دوم علامه تشبیه معناشناختی را رد میکند.
علمی-پژوهشی
قاسم پورحسن
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 33-54
چکیده
نظریة مبناگرایی یکی از دیرینهترین و مهمترین رهیافتها در معرفتشناسی تلقی میشود. از دو قسم اساسی مبناگرایی، مبناگرایی کلاسیک و معتدل، در مقالة حاضر، مبناگرایی کلاسیک را انتخاب کردهایم و از دو شکل مبناگرایی درونگرایانه و برونگرایانه، دومی را بررسی میکنیم. در نوشتار حاضر هر دو دسته از مبناگرایی ساده ...
بیشتر
نظریة مبناگرایی یکی از دیرینهترین و مهمترین رهیافتها در معرفتشناسی تلقی میشود. از دو قسم اساسی مبناگرایی، مبناگرایی کلاسیک و معتدل، در مقالة حاضر، مبناگرایی کلاسیک را انتخاب کردهایم و از دو شکل مبناگرایی درونگرایانه و برونگرایانه، دومی را بررسی میکنیم. در نوشتار حاضر هر دو دسته از مبناگرایی ساده و مضاعف و تمایزات اساسی آنها را کاویدهایم. ادعای اصلی مبناگرایی کلاسیک برونگرایانه این است که باورهای ما به دو دستة پایه و استنتاجی تقسیم میشوند و همة باورهای استنتاجی ما، در فرایند توجیهی، باید به باورهای پایه بازگردند، در غیر این صورت دچار دور یا تسلسل خواهیم شد. در مقالة حاضر کوشش خواهد شد تا علاوه بر آنکه کاستیهای نظریة مبناگرایی نشان داده میشود به این کاستیها، بر اساس نظام معرفتی علامه، پاسخهایی داده شود. علامه طباطبایی در نظام معرفتی خود دستگاهی از روابط میان باورها، بر اساس سه اصل، سامان میدهد که این دستگاه اولاً، تمایز میان بدیهیات اولیه و ثانویه را مشخص میکند؛ ثانیاً، ضمن نقد معرفت خطاپذیر از معرفت خطاناپذیر دفاع میکند؛ ثالثاً، روش دستیابی به معرفت یقینی را تبیین میکند؛ و بالاخره، ضمن نقد بر مبناگرایی ساده، مبناگرایی مضاعف را رویکرد درست برمیشمارد. خطاپذیری و خطاناپذیری و درنتیجه، تصحیح باورهای پایه اساسیترین ضعف و کاستی در مبناگرایی است. با توجه به مبنای علامه طباطبایی، دربارة معرفت یقینی، که باید درنهایت همة معرفتها به بدیهیات ختم و بدیهیات ثانویه نیز با روابط ویژهای به بدیهیات اولی یا سه اصل اولی منتهی شوند؛ میتوان خلل اساسی در مبناگرایی، که همان معرفت تزلزلپذیر غیر یقینی است، را مورد پرسش قرار داد. مهمترین دستاورد علامه، در حوزة معرفتی، دفاع از معرفت یقینی بر اساس اولیات و امکان دستیابی به معرفت خطاناپذیر است.
علمی-پژوهشی
محمود جنیدی جعفری؛ سیدسعید جلالی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 55-74
چکیده
جابری، برای ریشهیابی علل عقبماندگی دنیای عرب، گفتمانهای دینی و اجزای معرفتی آنها را بررسی و نقد و نقطة آغاز تعالی و انحطاط تمدن عربی ـ اسلامی را، در عصر تدوین، جستوجو میکند؛ عصری که اندیشههای اسلامی با محوریت متن قرآنی، در قالب دستگاههای گوناگون معرفت اسلامی (معقولات دینی) در کنار نظامهای معرفتی ...
بیشتر
جابری، برای ریشهیابی علل عقبماندگی دنیای عرب، گفتمانهای دینی و اجزای معرفتی آنها را بررسی و نقد و نقطة آغاز تعالی و انحطاط تمدن عربی ـ اسلامی را، در عصر تدوین، جستوجو میکند؛ عصری که اندیشههای اسلامی با محوریت متن قرآنی، در قالب دستگاههای گوناگون معرفت اسلامی (معقولات دینی) در کنار نظامهای معرفتی غیر اسلامی (نامعقول دینی)، شکل گرفتند. در نظر جابری، نظامهای معرفتی درونزا، که بر بال معقولات دینی نشستهاند، محصول مجاهدت علمی جماعت اهلسنتاند و تشیع با گرایشهای گوناگون خود دیگر نظامهای غیر معقول را نمایندگی میکرده است. جابری همچنین، از منظر جغرافیایی، مغرب عربی را از مشرق عربی جدا میپنداشت. از اینرو، بنیادهای خردِ ناب اسلامی و فلسفی را در غرب دنیای عربی ـ اسلامی میدانست و ریشههای فلسفههای التقاطی و نظامهای نامعقول دینی را در ایران (مشرق عربی) درنظر میگرفت. در نظر او راه برونرفت از انحطاط، جدایی از معرفتها و ایدئولوژی مشرق عربی و پیوستن به خرد ناب موجود در مغرب عربی قرون ششم تا هشتم، تحت زعامت ابن رشد، است. شاکلة این نوشتار نقد اندیشههای فوق و نیز بررسی و نقد مواجهة او با گفتمانهای موجود در جهان اسلام، همسانپنداری امور ناهمسان، تأکید بر روش اینهمانی در نشاندادن اتحاد تشیع با گرایشهای غیر دینی و التقاطی در جهان اسلام، بیروننهادن تفکرات شیعی و ایرانی از گردونة گفتمانهای اسلامی، و چشمپوشی از واقعیتهای علمی و معرفتی در جهان اسلام است.
علمی-پژوهشی
غلامحسین خدری؛ مستانه کاکایی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 75-96
چکیده
عقل فعال بعد از ارسطو جایگاه متفاوتی در اندیشۀ فیلسوفان داشته است. هریک بنابر نیاز و خلأیی در فلسفة خود جایگاه عقل فعال را تعیین میکردند. افلاطون کلیات را قائم به ذات، مجرد، و ثابت میدانست که در عالم محسوس نبودند. او نیازی به وجود عقل فعال حس نمیکرد، اما ارسطو، در مخالفت با استاد خود، کلیات را در امور محسوس قرار داد، از آنجا ...
بیشتر
عقل فعال بعد از ارسطو جایگاه متفاوتی در اندیشۀ فیلسوفان داشته است. هریک بنابر نیاز و خلأیی در فلسفة خود جایگاه عقل فعال را تعیین میکردند. افلاطون کلیات را قائم به ذات، مجرد، و ثابت میدانست که در عالم محسوس نبودند. او نیازی به وجود عقل فعال حس نمیکرد، اما ارسطو، در مخالفت با استاد خود، کلیات را در امور محسوس قرار داد، از آنجا که ارسطو از عقل به صورت مبهم و در مقایسه با حس سخن گفت، برای تبیین مفهوم کلی به وجود عقل نیاز داشت. بعد از او، شارحان و مفسران آثارش عقل فعال را از فلسفۀ او بیرون کشیدند، یا مانند اسکندر افرودیسی آن را موجود متعالی و خدا خواندند یا آن را به مانند فیلسوفان مسلمان، فارابی و ابن سینا، بیرون از نفس انسان قرار دادند که از طریق آن هم مسئلة رابطۀ کثرت با وحدت را حل کنند و هم مسئلة معرفت را بیپاسخ نگذارند. درمقابل، فیلسوفانی مانند توماس آکوئینی، در قرون وسطی، علیرغم تأثیرپذیری بسیار از این اندیشمندان، در زمینۀ عقل فعال موضعی متفاوت گرفتند و تبیین دیگری از ارسطو ارائه کردند؛ اینان عقل فعال را بخشی از نفس قرار دادند. عقل فعال در ابن سینا جایگاهی مشابه عقل در دیدگاه افلوطین دارد؛ به این ترتیب که در حوزۀ وجودشناسی، حلقۀ ارتباط بین عقول مفارق (دهگانه) و امور محسوس و مبدأ صدور کثرت جهان مادی است و در حوزۀ معرفتشناسی، افاضۀ صوَر کلی و معقولات بر نفس ناطقه و خروج آن از قوه به فعلیت از کارکردهای آن است. عقل فعال برای توماس، بهزعم خود او، بیشتر ارسطویی است و صرفاً جایگاه معرفتشناسانه دارد. برای او عقل فعال انتزاعکننده است، صور معقول را از محسوسات انتزاع میکند و به فعلیت میرساند. در حوزۀ وجودشناسی، عقل فعال در نفس انسان قرار دارد و کارکردی وجودی و علّی ندارد.
علمی-پژوهشی
اعظم قاسمی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 97-117
چکیده
از دیدگاه دکتر نصر، ریشة بسیاری از بحرانهای انسان معاصر جدایی معرفت از معنویت است. به همین دلیل، معرفت قدسی در منظومة فکری او حائز بیشترین اهمیت است. مباحثی که وی، در خصوص معرفت، مطرح میکند، به طور بنیادین، با مباحث فیلسوفان معرفتشناس غربی متفاوت است. دلیل این امر آن است که وی معرفتشناسی غربی را غیر قدسی و ...
بیشتر
از دیدگاه دکتر نصر، ریشة بسیاری از بحرانهای انسان معاصر جدایی معرفت از معنویت است. به همین دلیل، معرفت قدسی در منظومة فکری او حائز بیشترین اهمیت است. مباحثی که وی، در خصوص معرفت، مطرح میکند، به طور بنیادین، با مباحث فیلسوفان معرفتشناس غربی متفاوت است. دلیل این امر آن است که وی معرفتشناسی غربی را غیر قدسی و لذا، غیر قابل پذیرش میداند. هرچند نصر معتقد است، در حال حاضر، در غرب، معرفت قداستزدایی شده است، اما با این حال، او به اینکه کنه معرفت همچنان از امر قدسی جداییناپذیر است باور راسخ دارد، لذا احیای این معرفت را امری ممکن میداند. او بر این باور است که اگر انسان معاصر بخواهد بر چالشهای پیش رو فائق آید، لازم است به احیای معرفت قدسی بپردازد؛ البته دکتر نصر در معرفتشناسی داعیهدار مکتب جدیدی نیست و به معرفتشناسی حکمای مسلمان پایبند است. در این مقاله برآنایم تا به تحلیل و تبیین معرفت قدسی نزد نصر و درنهایت، به بررسی و نقد دیدگاه وی بپردازیم.
علمی-پژوهشی
مجید ملایوسفی؛ احمد الهیاری؛ مریم اسکندری
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 119-140
چکیده
اصطلاح «اخلاق باور» برای اولین بار در مقالة معروف کلیفورد، با همین عنوان، به سال 1876 بهکار رفت. طبق بیان کلیفورد، که بعدها به قاعده یا اصل کلیفورد مشهور شد، «همیشه، همهجا، و برای هرکس خطاست که بر اساس قرائن ناکافی به چیزی معتقد شود». از زمانی که کلیفورد این بحث را مطرح کرده است، تاکنون، مورد مناقشات فراوانی بوده است؛ ...
بیشتر
اصطلاح «اخلاق باور» برای اولین بار در مقالة معروف کلیفورد، با همین عنوان، به سال 1876 بهکار رفت. طبق بیان کلیفورد، که بعدها به قاعده یا اصل کلیفورد مشهور شد، «همیشه، همهجا، و برای هرکس خطاست که بر اساس قرائن ناکافی به چیزی معتقد شود». از زمانی که کلیفورد این بحث را مطرح کرده است، تاکنون، مورد مناقشات فراوانی بوده است؛ مسئلة اصلی که در پس همة این مناقشات مطرح بوده است این است که آیا اصولاً باورهای آدمی در اختیار انساناند، تا مشمول ارزشگذاریهای اخلاقی شوند، یا اینکه باید آنها را، همچون بسیاری از حالات روانی، غیر ارادی و انفعالی و در نتیجه، معاف از ارزشگذاریهای اخلاقی دانست. عدهای بر این باورند که باورهای ما غیر ارادیاند و در اختیار ما نیستند. درمقابل، عدة دیگری به تأثیر اراده بر باور یا ارادهگروی اعتقادی معتقدند. این نوع از ارادهگروی، بسته به میزان تأثیر اراده بر باور، به دو قسم کلی قابل تقسیم است: ارادهگروی مستقیم و ارادهگروی غیر مستقیم. ارادهگروی اعتقادی (هر دو نوع مستقیم و غیر مستقیم آن) از حیث دیگری، به ارادهگروی توصیفی و ارادهگروی هنجاری تقسیم میشود. در ارادهگروی هنجاری سخن از نوعی وظیفهگرایی معرفتی در باب باورهاست که مستلزم اخلاق باور است. درواقع، زمانی میتوان از اخلاق باور سخن گفت که به چیزی به نام وظیفهگرایی معرفتی قائل باشیم. مطهری تعقل و تفکر را افعالی نفسانی میداند که در دست اراده و انتخاب مستقیم انسان قرار دارند. از نظر وی، میان «عقیده» و «تفکر» تمایز وجود دارد. او عقیدة مبتنیبر فرایند معقول و عقلانی را تفکر مینامد و آن را موجِد معرفت میداند. توجه به فرایند شکلگیری معرفت از منظر مطهری بهخوبی نشان میدهد که وی به مسئلة توجیه باورها و قائلشدن به نوعی وظیفهگرایی معرفتی توجه خاص داشته است. بر این اساس، مطهری توصیههایی را در نحوة کسب معرفت بیان میدارد که میتوان آنها را ذیل اخلاق باور گنجاند. از جملة این توصیهها میتوان به این موارد اشاره کرد: تأثیرناپذیری از قضاوت دیگران، پیروینکردن از اکثریت، پرهیز از خوشباوری، استماع قول مخالف، تفکیک باور از صاحب باور، و اجتناب از جمود و تعصب.
علمی-پژوهشی
هادی وکیلی؛ پریسا گودرزی؛ محبوبه امانی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1391، صفحه 141-152
چکیده
از جمله مراتب قوای نظری نفس، بنابر تقریر ابن سینا، قوهای است که استعداد کسب معقولات را دارد و عقل هیولانی نامیده میشود و با «مشکاۀ» در آیۀ نور مطابقت میکند؛ در مسیری که نفس به یک قوۀ خاص استکمال مییابد و به کمال خاصی میرسد، که همانا حصول شهودی و حضوریِ معقولات بالفعل در ذهن است و مصداق «نورٌ علی نور» در ...
بیشتر
از جمله مراتب قوای نظری نفس، بنابر تقریر ابن سینا، قوهای است که استعداد کسب معقولات را دارد و عقل هیولانی نامیده میشود و با «مشکاۀ» در آیۀ نور مطابقت میکند؛ در مسیری که نفس به یک قوۀ خاص استکمال مییابد و به کمال خاصی میرسد، که همانا حصول شهودی و حضوریِ معقولات بالفعل در ذهن است و مصداق «نورٌ علی نور» در آیه است؛ از این کمال و قوه بهترتیب به عقل مستفاد و عقل بالفعل یاد میشود. سرانجام، عقل فعال است که عامل خروج از هیولانیبودن به بالملکهشدن و از بالملکهبودن به فعلیت تام است و مصداق «نار» در این آیه است. داراشکوه نور ذات را نوری میداند که به هیچ یک از حواس درنمیآید و درواقع، در ادراک نور ذات باصره، سامعه، ذائقه، شامه، و لامسه عین یکدیگر و یک ذات شوند و آن نور خداست. «درخت زیتون» اشارهای به روح اعظم است.