معاد جسمانی در تاریخ اندیشة دینی، کلامی، و فلسفی، مسئله بوده و هست. حکمت متعالیه در بیان کیفیت مسئله و حل آن به پردازش مبانی و مبادی متفاوت آن اقدام کرده است. ازجمله مهمترین این مبادی، معرفت نفس و شناخت اصول آن است. حکمای متعالی با نگرش «جسمانیت الحدوث روحانیت البقا» به نفس، پرداختن به سایر مبادی را هموار کردهاند. اما گزینش ...
بیشتر
معاد جسمانی در تاریخ اندیشة دینی، کلامی، و فلسفی، مسئله بوده و هست. حکمت متعالیه در بیان کیفیت مسئله و حل آن به پردازش مبانی و مبادی متفاوت آن اقدام کرده است. ازجمله مهمترین این مبادی، معرفت نفس و شناخت اصول آن است. حکمای متعالی با نگرش «جسمانیت الحدوث روحانیت البقا» به نفس، پرداختن به سایر مبادی را هموار کردهاند. اما گزینش این مبنا خود مشکلساز شده؛ زیرا سبب شده است رابطة بدن مادی و نفس مجرد در معاد جسمانی مخاطرهآمیز بهنظر آید. حکیم مؤسس سعی کرده در نظریة خود بر اساس «بدن پویا به سوی نفس ایستا» حرکت و بر مبانی استوار حکمت متعالیه در معرفت نفس و مبانی هستیشناختی تکیه کند. اما نتایجی که از این مبادی و مبانی میگیرد مغایر با آن چیزی است که رهاورد منطقی آن محسوب میشود؛ این نتایج، در نگاه تحلیلی، چرخشی است به سوی نتایج کلامی و نمیتوان آن را پایدار بر مبانی صدرایی تلقی کرد. تحلیلهای حکیم مؤسس میتواند چالشهای اساسی را نمایان سازد و مشکلات راه را برای بهدستآوردن تصوری دقیقتر از این باور بنیادی دینی بر ما هموارتر کند تا بنای اندیشه و اعتقاد، بر پایة سست ظاهرگرایی نهاده نشود