فلسفه
علی اصغر جعفری ولنی
چکیده
مسأله: «انسان معلق در فضا» از نگاه ابنسینا برای اثبات وجود نفس، تجرد آن و مغایرت نفس با بدن طراحی شده است و حیث وجودی دارد؛ هر چند بسیاری پس از ابنسینا، این طرح را در حیث معرفتی بهکار برده و آن را چنین تفسیر کردهاند: انسان معلق در فضای ابنسینا «علاوه بر اینکه هست، میداند که هست». بهنظر میرسد چنین برداشتی با مبانی ...
بیشتر
مسأله: «انسان معلق در فضا» از نگاه ابنسینا برای اثبات وجود نفس، تجرد آن و مغایرت نفس با بدن طراحی شده است و حیث وجودی دارد؛ هر چند بسیاری پس از ابنسینا، این طرح را در حیث معرفتی بهکار برده و آن را چنین تفسیر کردهاند: انسان معلق در فضای ابنسینا «علاوه بر اینکه هست، میداند که هست». بهنظر میرسد چنین برداشتی با مبانی ابنسینا، عبارات وی در آثار گوناگون و آنچه که خود او با انسان معلق در پی اثبات آن است، ناسازگار است. روش: این پژوهش مبتنی بر رویکرد توصیفی و تحلیلی است. یافته ها: ابنسینا که ادراک را از حس آغاز میکند و اولین مرحله عقل انسان را عقل هیولانی و قوه محض میداند، میان «شعور» که از همان آغاز برای انسان بالفعل است با «شعور به شعور» تفاوت قائل است؛ او «شعور به شعور» را بالقوه میخواند که نیاز به اکتساب دارد، درحالیکه «شعور» اولیه ما به نفس، همان وجود نفس ماست. ازاینرو «انسان معلق در فضا» صرفاً هستی و حضور و وجود نفس پیش از هر آگاهی بالفعل است.نتایج: با توجه بهاینکه انسان معلق در فضا در ابتدای خلقت خود بوده و ابنسینا نفس انسانی را حادث به حدوث بدن و در مرتبه عقل هیولانی و قوه محض میداند که فاقد هرگونه ادراکی است و با ادراک حسی بالفعل میشود، باید گفت: انسان معلق در فضای ابنسینا میتواند صبغه وجودی داشته باشد و درواقع ناظر به مقام حضور و وجود و هستی صرف است. علاوهبراین، ابنسینا با تأکید بر دو مقام شعور و شعور به شعور، بر این باور است که شعور در انسان معلق بالفعل و دائمی بوده، اما شعور به شعور در آن بالقوه است. ازاینرو بهنظر میرسد نفس در ابتدای خلقت گرچه حضور و ثبوت دارد، اما نمیتوان گفت که علم به خویش دارد؛ یعنی نفس در ابتدا فاقد توجه به خویش است و همین عدم توجه، مانع هرگونه ادراک نفس به خود است. نوآوری: درواقع درباب «انسان معلق در فضای ابنسینا» صرفاً میتوان گفت «انسان آگاهمند (بدون هرگونه آگاهی بالفعل) هست»، اما نمیتوان گفت: «علاوه براینکه این انسان آگاهمند هست، میداند که اینگونه هست».
حبیب الله دانش شهرکی؛ علی صادقی نژاد
چکیده
مسالهی ارزشداوری در فلسفهی اخلاق، فلسفهی حقوق و فلسفهی دین از این جهت حائز اهمیت است که مشخص میکند چه چیزی اساسا قابل ارزشگذاری است و کجا ارزش مثبت یا منفی بدان تعلق می گیرد، فلذا نیازمند بررسیهای فلسفی است. از این منظر حکمت متعالیه به عنوان فلسفهای که باید فلسفههای مضاف از دل آن استخراج شوند میبایست دربارهی این ...
بیشتر
مسالهی ارزشداوری در فلسفهی اخلاق، فلسفهی حقوق و فلسفهی دین از این جهت حائز اهمیت است که مشخص میکند چه چیزی اساسا قابل ارزشگذاری است و کجا ارزش مثبت یا منفی بدان تعلق می گیرد، فلذا نیازمند بررسیهای فلسفی است. از این منظر حکمت متعالیه به عنوان فلسفهای که باید فلسفههای مضاف از دل آن استخراج شوند میبایست دربارهی این ارزشداوریها مبنایی ارائه دهد تا محل ارزشداوری، نحوهی آن و قواعد حاکم بر آن نیز مشخص شود. از آن جایی که حکمت متعالیه نگاهی هستی شناسانه به عالم دارد،انتظار میرود در جایگاه فلسفهی مادر مبانی هستیشناسانه برای مسالهی ارزشداوری ارائه کند. در این میان مسالهی خیر و شر و نیز حسن و قبح مباحثی هستند که به عنوان نمونه در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفتهاند. اصالت وجود، تشکیک وجود، سعهی وجودی و کمالات نفسانی انسان اصولی هستند که از منظر حکمت متعالیه مبنای هستیشناسانه برای ارزشداوریمهیا میکنند. در نهایت چنین به نظر میرسد که با نتایجی که از این اصول به دست میآید یعنی مساوقت وجود با خیر، عدمی پنداشتن شرور و نیز بازگرداندن حسن و قبح به مطابقت با فضائل و رساندن به خیر اعلی، به سختی میتوان از این اصول مبنایارزشداوریمنسجمی استخراج کرد.